جدول جو
جدول جو

معنی تپه دز - جستجوی لغت در جدول جو

تپه دز(تَپْ پَ دِ)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است که در پنج هزارگزی جنوب خاوری بنجار کنار راه فرعی بند کهک به زابل واقع است جلگه ای گرم و معتدل است و 447 تن سکنه دارد. آب آن از رود هیرمند و محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَپْ پَ رَ)
دهی از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و یکهزار و پانصد گزی خاور سنقر و کنار راه فرعی سنقر به اسدآباد واقع است کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات و دیمی و کتیرا است و شغل اهالی زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. راه فرعی بسنقر دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دِ/ تَ هَِ دِ)
درون دل. (ناظم الاطباء).
- از ته دل، از صمیم قلب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تبعیت کردم به سید خود... از روی اعتقاد و از ته دل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(پَ دِ)
تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعۀ پهندز محبوس کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعۀ پهندز بود خراب کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ گَ)
در مازندران حشره ای است شبیه به مورچه با شکمی دراز و چوب خوار و گزیدگی آن آماس آرد و تا قریب یکماه بپاید و آزار دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ رَ)
کرم البری. انگور جنگلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به این دو کلمه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 244 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ سَ)
دهی از دهستان میان دربند، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است که در سی و سه هزارگزی شمال باختری کرمانشاه از طریق سراب خشکه و دو هزارگزی احمدآباد واقع است دشتی سردسیر است و 100 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و محصول آنجا غلات و حبوبات دیمی است و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ سَ)
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ کَ)
دهی از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان است که در دوازده هزارگزی شمال خاوری کوزران و کنار رود خانه کهناب واقع است دشتی سردسیر است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از سراب سلطان حاجی و محصول آنجا غلات و صیفی و توتون و حبوبات و لبنیات و میوه است و سیب آن بخوبی در سنجابی مشهور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. در زمستان گله داران آنجا به گرمسیر حدود قصر شیرین میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تِ نِ دُ)
جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگۀ داردانل که امروز آن را ’بزچه اطه سی’ می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ دِهْ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ دِ)
نام یکی از دهستانهای بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز است. این دهستان از شمال به دهستان حومه ذیلائی از خاور به بخش قلعۀ زراس و از جنوب بدهستان حومه بخش مسجد سلیمان و از باختر به شهرستان شوشتر محدود است این دهستان کوهستانی و گرمسیر و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 1700 تن سکنه دارد آب آن از چشمه و محصول عمده آن غله و شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده دیگر کارگر شرکت نفت می باشند. راه های دهستان اتومبیل رو و قراء مهم آن عبارتند از چم آسیاب (سیف آباد) قبیلهی، دره گورو، و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جفت گیری بز
فرهنگ گویش مازندرانی
شتاب زده
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا تپه، بالای بلندی، مزرعه ای در شمال بالا جاده که زمانی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوع ماهی کوچک و پهن در آب بندان ها
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در میان رود پایین شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر، وصل به پشت، پیوسته، ممتد
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت دست، بغل دست
فرهنگ گویش مازندرانی
دوره کردن، مرور کردن، در پشتی اتاق یا ساختمان، اتاق بزرگی که به حیاط خلوت منتهی
فرهنگ گویش مازندرانی
فدای تو به قربانت
فرهنگ گویش مازندرانی